سفر به دشت مغان - 5

موهبت‌های محلی‌

می‌رسیم به روستایی ای که در حاشیه جاده نشسته و دارد نگاه‌مان می‌کند. می‌گوید: «اینجا چیزهایی داریم که خودمان قدرش را نمی‌دانیم. یه گیاهی درمیاد اینجا اسمش ییلیک. یه ترکیه‌ای چند ساله میاد و از این مردم می‌خره و کامیون کامیون می‌بره ترکیه».
کد خبر: ۱۷۸۷۴۳

می‌پرسم: «چه جوریه گیاهش».

انگشتش را می‌گیرد طرف بوته‌ای که کنار جاده، دامنش را پهن کرده است میان ریگ‌ها.

بابک دارد حرف می‌زند و من دارم به چیز دیگری فکر می‌کنم: سال قبل مهمان یک شاعر و استاد دانشگاه که سال‌ها آلمان بوده، بودیم. ترشی‌ای آورد و گفت: «ببخشید کمه. فقط برای نوبری بد نیست.»

نگاه کردم به ترشی. از خوشحالی پر در‌آوردم. گفتم: «این‌که کپرگل ما الموتی‌هاست.»

گفت: «اسمش کاپرن است.»

برایش توضیح دادم که این گیاه در الموت هم هست و مادرم خردادماه می‌رفت غوزه‌اش را می‌چید و می‌آورد و می‌ریخت در دبه‌ها و تویش آب می‌ریخت و چند روز توی آفتاب می‌گذاشت تا به قول خودش، جوش بزند و زهرش برود و بعد پهن می‌کرد روی پارچه تا خشک بشود. آن وقت کپرگل یا کفرگل را جمع می‌کرد و توی کیسه‌های کوچک نگه می‌داشت، بعد هم با تخم مرغ سرخش می‌کرد و با برنج می‌خوردیم.

بابک داشت همچنان توضیح می‌داد: «یارو کیلویی 500 تومن می‌خره و می‌بره ترکیه.»

نگاهش می‌کنم. ادامه می‌دهد: «حالا ترشی شو از ترکیه می‌یارن و کیلویی خداد تومن می‌فروشن.»

نگاه می‌کنم به آلاچیق‌های عشایر، در دو سوی جاده. می‌گویم: «کاشکی وقت بذاری و همزمان که مسافرکشی می‌کنی، فرهنگ مردم ایل شاهسون ‌رو هم جمع کنی.»

جواب می‌دهد: «تا فوق لیسانس نگیرم کسی تحویلم نمی‌گیره. فایده‌ای نداره.»

رسیده ایم به جعفرآباد. می‌رویم به جایی که مرکز عشایری است. خودم را معرفی می‌کنم. می‌گوید: برویم به محل برگزاری جشنواره که مسوولان آنجا هستند.  سه نفری می‌رویم به طرف جایی که زمان آمدن، راننده پارس‌آبادی نشانم داده بود.

یوسف علیخانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها