سفر به دشت مغان - 6

سوءتفاهم‌

مشغول برپایی آلاچیق هستند. آلاچیق‌ها در حاشیه دشتی بزرگ نشسته‌اند. جوان دوست، مدیر اجرایی جشنواره، پیداست که می‌داند خبرنگار یعنی کی و کارش یعنی چی. می‌گویم: «می‌خوام پیش از جشنواره برم توی عشایر.» با راهنمایی که از دفتر عشایری همراه‌مان آمده صحبت می‌کند که همراه‌مان بیاید. جوان دیگری می‌دود جلو که «من بروم.» به نظرم می‌رسد جوانی است شلوغ که بهتر است با او نروم. راهنما می‌گوید: «9 ماه است مادرش رو ندیده. این با شما بیاد بهتره.»
کد خبر: ۱۷۹۱۲۰

پراید بابک از بریدگی جاده، راه کج می‌کند و می‌رود طرف کاجستانِ کوهستان انتهای قشلاق‌دشت. جوانک که اسمش اعتماد است شروع می‌کند به حرف زدن.

نگاه می‌کنم به بابک که رادیو را خاموش کرده است. می‌گویم روشن کند. می‌گوید: «اینجا براحتی رادیو و تلویزیون ایران رو نمی‌گیره.»

اعتماد می‌گوید: «این جوک‌نامه فردوسی چیه که شماها بهش می‌نازید؟» (متوجه می‌شوم که این نوع نگاه، علت‌هایی دارد که رسانه‌ها می‌توانند آن را رفع کنند.) تجربه نشان داده در این مواقع باید گوش کنم و اگر حرف بزنم بحث می‌کنند و بدون این‌که حرف آدم را گوش کنند حرف خود را می‌زنند.

می‌پرسم: «بعد این برنامه‌های جمهوری آذربایجان رو کاملا می‌فهمین؟»

«می‌فهمیم؟» (به نظرم می‌رسد که مسوولان باید به برنامه‌های مرزی توجه بیشتری داشته باشند.)

اعتماد، چانه‌اش گرم شده و نشسته ردیف پشت و هی می‌زند به شانه من که حرف بزنم و حرف بزند. می‌پرسم: «راستی چرا گفتی 9ماهه مادرت رو ندیدی؟ مگه مادرت توی همین عشایر نیست که داریم می‌ریم پیش شون؟»
«چرا، ولی من دانشجو هستم مشکین شهر. حقوق می‌خونم.»

می‌خندم که خیلی زود پسرخاله شده است. از حرف‌هایش فهمیده ام که آن راهنمای عشایری هم برادرش بود و حالا اعتماد آمده در برگزاری جشنواره کمک‌شان کند، تدارکاتی است.

آلاچیق‌های عشایر نشسته‌اند در دشتی که تا چشم کار می‌کند گل است و سبزه و آب. پراید در مسیری می‌رود که جاده نیست.

یوسف علیخانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها